سیدجعفر حسینی (مشاور حقوقی دانشگاه صنعتی سهند و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بینالملل )
مقدمه:
حقوق بشر را میتوان از نظرهای گوناگون مورد توجه قرار داد یکی از این رویکردها، توجه به حقوق بشر از زاویه بررسی مبانی دینی آن است، یکی از مهمترین این مسأله آزادی است، آزادی کلمه مقدسی است که تمامی ملتها، اقوام و افراد بشر، طبعاً خواستار حقیقت آن بودهاند و برای بدست آوردن واقعی آن، همواره تلاش میکردهاند.
هم اکنون نیز، یک جنبش همگانی در سراسر جهان، حتی در نقاط دور از تمدن آفریقا و غیره که از لحاظ تمدن و فرهنگ بسیار عقب مانده هستند، علیه استبداد و استعمار شروع شده که امید است پایان این شب سیه، سپید، و تحصیل آزادی واقعی برای بشریت قطعی باشد.
لیکن، هنوز که هنوز است، بشریت، با آنهمه تلاش و فعالیتی که در طول تاریخ زندگی برای بدست آوردن «آزادی» کرده و آنهمه خونهایی که در این راه ریخته شده، نتوانسته است خود را از چنگال اهریمنانه استبداد، نجات دهد و آزادی به معنی واقع کلمه را بدست آورد.
آزادی چیست؟
واژه آزادی، از زیباترین واژگانی است که ذهن انسان از روز نخست با آن آشنایی دارد،آزادی، امیدبخشترین مفهوم را شکل میدهد. زندگی با آزادی همراه است، زندگی بدون آزادی، زیبایی و جاذبه و امیدآفرینی ندارد، مفهوم آزادی، همان رهایی از بندها، قیدها، اسارتها، محدودیتهای نارواست با کاربردهای گوناگون.
گفتار اول: آزادی در تفکر دانشمندان غربی ـ آزادی
به بیانهای مختلفی از سوی متفکران غربی تعریف شده است:
منتسیکو مولف کتاب نفیس «روح القوانین» مینویسد، «هیچ کلمهای به اندازه آزادی، اذهان را متوجه خود نکرده است و به هیچ کلمهای معانی مختلف، مانند کلمه آزادی داده نشده است».
آنگاه معانی فراوانی برای این کلمه نقل میکند و در آخر کار معنی زیر را قبول میکند:
«آزادی عبارت از این است که انسان؛ حق داشته باشد؛ هر کاری را که قانون اجازه داده و میدهد، انجام دهد و آنچه که قانون منع کرده است و صلاح اونیست، مجبور به انجام آن نشود.1»
هرلد، لایسکی در کتاب «آزادی در دولت امروز» مینویسد:
«منظور از آزادی، نبودن مانع برای اوضاع و شرایط اجتماعی است که وجود آنها در تمدن امروز لازمه خوشبختی فرد است.»2
مولف کتاب «حقوق اساسی» آزادی را این گونه تعریف میکند: «آزادی عبارت از این است که اشخاص، بتوانند، هر کاری را که اصلاح و مقتضی بدانند؛ انجام دهند، مشروط بر اینکه اقدامات آنها صدمهای به حق دیگران؛ وارد نکند و با حقوق جامعه منافات نداشته باشد».3تعریفهایی که گفته شد، مربوط به طرز تفکر دانشمندان غرب بوده است.
گفتار دوم: آزادی واقعی ـ اگر بخواهیم آزادی را به یک طرز صحیح و معقولی که با بی بند و باری نیز مخالف باشد،تفسیر کنیم، باید بگوئیم: «آزادی عبارت از نبودن مانع؛ در سر راه اندیشه درست و اعمال شایسته است.»
به عبارت دیگر: «آزادی حالتی است در انسان که به موجب آن شخص میتواند آنطور که اراده کند، رفتار کند و این در مواردی است که قوانین الزامی(امر و نهی) نداشته باشد.»4
مبحث دوم: اقسام آزادی ـ آزادی دارای مصادیق فراوانی است که مهمترین آنها اقسام ذیل است:
1ـ آزادی فردی یا شخصی
2ـ آزادی سیاسی
3ـ آزادی مدنی
4ـ آزادی دینی (مذهبی)
ما هرکدام از اقسام آزادی را به طور اختصار توضیح میدهیم.
گفتار اول: آزادی فردی یا شخصی
منظور آزادی فردی یا اختیار نفس این است که هر فرد بهطوری که بتواند از هر نقطه جهان به نقطه دیگر مسافرت کند یا نقل مکان کند و از توقیف بدون جهت محفوظ و مصون باشد.5
به عبارت دیگر منظور از آزادی شخصی، این است که: هر کس حق دارد، همانطوری که خدا او را آزادآفریده و به او اراده و اختیار داده است، سرنوشت زندگیش را شخصاً تعیین کند و تحت نفوذ جائرانه دیگران، قرار نداشته باشد. این اصل میگوید: هیچ فردی حق ندارد، روی تمایلات و هواهای نفسانی، دیگران را تحت تملک و عبودیت خود درآورد و مالک بر جان و مال و اراده و افکار آنان باشد.
گفتار دوم: آزادی سیاسی ـ از آزادی سیاسی دو موضوع زیر منظور است: الف) هر فردی از افراد ملت، حق دارد، هر منصبی از مناصب اداری مملکت را که شایستگی تصدی آن را داراست اشغال کند و در پیریزی تشکیلات سیاسی و اجتماعی خود سهیم باشد و هیچ عاملی نمیتواند او را از این حق قانونی و طبیعی محروم کند و اداره مملکت را به عده خاصی اختصاص میدهد.
ب) هر فردی از افراد مملکت، حق دارد نظرات اصلاحی و انتقادی خود را به طور آزاد و بدون هیچگونه بیم و هراسی ابراز کند، این حق شامل آزادی بیان و قلم و تشکیل احزاب و اجتماعات و انجمنها خواهد بود.
محرومیت از تصدی مناصب ـ بشریت، در طول زندگی پر از فراز و نشیب خود، کمتر توانسته است از نعمت این نوع آزادی سیاسی، برخوردار شود، بلکه همواره گرفتار نظامهایی نادرست بوده است که مشاغل مهم مملکتی را در انحصار گروه خاصی قرار میداند و اکثریت مردم را از تصدی مناصبی که شایستگی آن را داشتهاند، محروم میکرد.
در یونان نظام حیات ملی مردم را نظام طبقاتی تشکیل میداد، یعنی مردم هر شهری به سه طبقه تقسیم میشدند که از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ حقوقی و قانونی، از همدیگر متمایز بودند، طبقه غلامان، طبقه خارجیان و طبقه اتباع.6
کشور رم نیز از لحاظ نظام طبقاتی، دست کمی از کشور همسایه خود «یونان» نداشت و به مقتضای حکومت اشرافی که در آنجا مرسوم بوده، لیاقت و شخصیت ذاتی افراد، مورد نظر نبوده است و چه بسا افراد لایقی در میان طبقه فقرا و متوسطان پیدا میشدند که از هر حیث، شایستگی مقام سناتوری، قضاوت و فرمانروایی را داشتند اما طبقه نجباء و اعیان به هیچوجه به آنها مجال تصدی چنین مقامی را نمیدادند.
و بهطور کلی، نظام طبقاتی، ملت روم را نیز به چهار دسته «اشراف، شوالیه، متوسطان و بردگان» تقسیم کرده بود و به هر کدام از آنها جز در دایره مخصوصی اجازه فعالیت، نمیداد.7
طبق معتقدات مذهبی هندوها، آحاد ملت به 5 طبقه زیر تقسیم میشدند:
1ـ بر همنان که از قسمت علیای سر «بر همای خالق» آفریده شدهاند.
2ـ کشایرا یا حکام و جنگجویان.
3ـ ویسیا یا کشاورزان و بازرگانان
4ـ سودرا یا صنعت گران، کارگران و سیاحان
5ـ پاریا یعنی نجسها
طبق معتقدات مذهبی هندوها، هر یک از این طبقات، در همه امور زندگی فردی و اجتماعی خود، از قبیل زناشویی، حضور در معابد، غذا خوردن، مشاغل و غیره از طبقات دیگر، بکلی ممتاز و جدا هستند و حق ندارند جز با افراد هم طبقه خود آمیزش داشته باشند و یا به مشاغل و کارهای طبقه دیگر، اشتغال ورزند.
حکومت اشرافی ایران باستان، مانند دیگر کشورهای آسیایی و اروپایی براساس نادرست نظام طبقاتی پایهریزی شده بود و مردم به چند طبقه متمایز از هم تقسیم میشدند: 1ـ روحانیون 2ـ جنگجویان
3ـ دبیران یا کارمندان دولت 4ـ توده ملت یعنی کشاورزان، صنعتگران، سوداگران، صاحبان هنرها و حرفههای گوناگون.و هیچ کس از آحاد طبقات حق نداشت از دایره امتیاز طبقه مخصوص به خود خارج شود و مشاغل دیگران را برعهده بگیرد.8
آزادی سیاسی در عصر حاضر
بشریت نه فقط در دورانهای گذشته گرفتار نظامهای غلط طبقاتی و از آزادیهای سیاسی محروم بوده است بلکه در قرن بیستم هم، با همه پیشرفتهایی که در قسمتهای صنعت و دانش، نصیبش شده، هنوز نتوانسته است به افراد لایق آزادیهای سیاسی به معنی واقعی اعطا کند.امروزه در کشورهای بزرگ و به ظاهر آزاد جهان که براساس چند حزبی اداره میشود، در مقام عمل و واقع، اصل مهم آزادی سیاسی به معنی حق دخالت داشتن تمام افراد ملت، در امور جاری مملکت و انتخاب شدن و راه یافتن به پارلمان، اشتغال به مشاغل و مناصب گوناگون سیاسی و اداری کشور بهطور صحیح وجود ندارد، در حقیقت صاحبان زور و زر دارندگان مقاصد مخصوصند که مشاغل و مناصب را دست به دست، میگردانند!
گفتار سوم: آزادی مدنی
ـ به این معنی است که هر فردی در دایره قانون، حق هرگونه فعالیتی را دارد و هیچکس نمیتواند احدی را از انجام کارهایی که قانون برایش، جایز شمرده است، باز دارد و در امور دیگران، تصرف عدوانی کند، مصادیق این نوع آزادی عبارتند از:
1ـ آزادی در مسکن 2ـ آزادی در کار و پیشه
آزادی در مسکن ـ منظور از آزادی در مسکن در دنیای امروز این است که هر فردی حق دارد در داخل کشور، هر کجا که دلش خواست، سکونت کند و هیچکس بدون اجازه او یا اجازه قانون، حق ندارد وارد منزل او شود.
آزادی در کار ـ تاریخ گواهی میدهد که: از دیرباز گروهی افراد زحمت کش و کارگر زیر نفوذ و قدرت عده کمی از فئودالها و عزیزان بلاجهت، بکار و تلاش اشتغال داشتند ولی ثمره زحمت و فعالیت آنها، جز غذای اندک، بهره دیگری نداشت، همه منافع کار و زحمت آنها به جیب آن ستمگران زالو صفت میرفته است.
کارگران بینوا هر فرمانی که از کارفرمایان صادر میشد، ناگزیر به اطاعت و فرمانبرداری بودند و در صورت مخالفت، عذاب و شکنجههای غیر انسانی بود که باید تحمل میکردند!
گفتار چهارم: آزادی در دین
ـ تاریخ بشریت که پیروان بعضی از مذاهب و ادیان، به خاطراختلافات دینی، کمتر رنگ صلح وآرامش را دیده و غالبا برای پارهای از اختلافات به جان هم افتاده است و آتش جنگ و جدال آشتیناپذیر را روشن کردهاند جرایم وحشتناکی که از راه تعصبات مذهبی در میان برخی از ادیان و مذاهب، پدید آمده گاهی آنچنان وحشیانه و غیر انسانی است که آدمی از شنیدن آن صحنهها شدیداً متاثر شده و رنج میبرد.
در دوران قرون وسطی، طی 7 قرن یعنی 1183ـ1134 که تاریخ آغاز و پایان رسمی محاکم تفتیش عقاید در اسپانیاست، بدترین وضع به چشم میخورد، در این دوران آن گونه که به تفصیل در کتب تاریخی آمده است، دهها هزار نفر صرفاً به اتهام ارتداد و تخطی از دین رسمی در آتش سوزانده شدند و یا پس از شکنجههای فجیع به قتل رسیدند و اموالشان مصادره شد.
فصل دوم: آزادی از منظر اسلام
اسلام معتقد است خدای متعال علت ایجادی و جود و شئون وجودی انسان است و انسان و همه نعم و مواهب مادی و معنویای که در اختیار دارد مملوک اوست و از این گذشته و درجه بعدی، همه موجوداتی که برای انسان نوعی منشایت اثر دارند و در مراحل نازله علت پیدایش پارهای از شئون وی میشوند، گونهای مالکیت نسبت به برخی از شئون انسان مییابند. همه این مالکیت سبب ایجاد «حق» میشود. و این «حقوق» مسئولیتهای عدیدهای بر عهده آدمی مینهد و بدین سان هر شخصی گذشته از مسئولیت اصلی اساسی که در برابر خدای متعال دارد، در قبال پدر و مادر، معلم و مربی خویش و نیز همه دیگر افراد جامعه که آرامش و آسایش زندگی انسان مرهون تلاش و کوشش آنان است و بدون وجودشان ادامه حیات آدمی اگر نگوئیم محال لااقل دشوار میشود، هم مسئول است.اسلام همانگونه که برای همه موجودات (و از جمله انسان) عبودیت تکوینی قائل است انسان را بعد تشریعی خدای متعال میداند و در برابر او مسئول است. از این دیدگاه، آزادی در مقابل موجودات به کلی غلط است. چنین نیست که بشر در برابر خدای متعال هم آزاد باشد و بتواند هر چه که میخواهد بکند. عبودیت تشریعی بشر یکی از اصول و مبانی حقوق اسلامی است. اصل در انسان مسئولیت است نه آزادی.
مبحث اول: انواع آزادی در اسلام
ـ از نظر جهان بینانه اسلام آزادی دارای مصادیق فراوانی است که مهمترین آنها اقسام بشرح ذیل است:
1ـ آزادی فردی یا شخصی
2ـ آزادی سیاسی
3ـ آزادی مدنی
4ـ آزادی دینی (مذهبی)
در این مجال به بررسی هرکدام از اقسام آنها میپردازیم.
گفتار اول: آزادی فردی از منظر اسلام
ـ این قسم از آزادی، از منظراسلام، بهعنوان «یک حق طبیعی» برای افراد بشر شناخته شده است و همه مردم در حفظ این حق بکوشند و از تضییع آن، جلوگیری بهعمل آورند.
هدف از رسالت، این بوده است که مردم را به عدالت وادار و آزادی صحیح و معقول را برای جامعه حفظ کند. «لقدارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان، یقوم الناس با لقسط.»9
ما پیامبران خود را با دلایل آشکار فرستادیم و با آنان، کتاب و میزان، همراه کردیم تا مردم را به عدالت وادار کنند. موقعی که فرعون دیکتاتور مصر سوابق نعمت خود را به رخ حضرت موسی(ع) میکشید که تو در میان ما بزرگ شدی و ما از تو نگهداری و سرپرستی کردیم، حال این چه نمکناشناسی است؟ موسی(ع) در پاسخ او، مسأله سلب آزادی که فرعون برای مردم فراهم کرده و بنیاسرائیل را به عبودیت کشیده است اینطور تقبیح کرده و مورد نکوهش قرار داد: «و تلک نعمه تمنها علی ان عبدت بنیاسرائیل»10. این چه نعمتی است که بر من، منت میگذاری، با آنکه فرزندان بنیاسرائیل را به بندگی خود، در آورده و از آنان سلب آزادی کردهای؟!
این بیان، بخوبی میفهماند که سلب کردن آزادی دیگران و برده کردن مردم، گناهی است که هیچ عمل نیک و شایستهای، گرچه تربیت و تکفل پیامبر بزرگی مانند حضرت موسی(ع) باشد، نمیتواند جبران زشتی و ناپسندی آن را کند.
اسلام، نه فقط شخص بیدادگر را که مردم را تحت عبودیت خود، درمیآورد سزاوار توبیخ میداند، بلکه کسانی را که در حفظ این حق طبیعی خود، نمیکوشند و با دست خویش، زنجیر بندگی را به گردن خود میاندازند، مستوحب نکوهش و عذاب میداند:
«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله والمسیح ابن مریم، و ما امروا الا لیعبدوا الها لا اله الا هو سبحانه عما یشرکون»11 «غیر از خدا پدران روحانی و پیشوایان مذهبیشان را با مسیح؛ پسر مریم،